حالا که فرصت دوباره ندادی بهم برای جبران، برای برگشتن، پس فکرش رو ببر بیرون از قلب و خواب و سرم. این شاید صدمین باره که اینو ازت میخوام. یه چیزی بود و یه جایی تموم شد و حالا فقط مونده تفالههاش. تفالهها رو هم نزن توی مغز من، همهی مغزم بو گرفته. اصلا همهی زندگیم بوی تفالهی خاطره و بیهودگی گرفته. میدونی؟ درد داره آدم بین امیدواری و ناامیدی بدوعه. حواست هست چند وقته داری روزای عمر منو بین این دو حال میگذرونی؟ بماند که کار دلم رو به حسرت کشوندی.
منبع
درباره این سایت